سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه خدا دوستی را بر خودْ دوستی مقدّم بدارد، در برابر سختی و دشواری مردم، خداوند او را بسنده باشد .بنده ام پیروی ام کن تا تو را مانند خود گردانم . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :1
کل بازدید :8554
تعداد کل یاداشته ها : 8
04/4/8
3:42 ص

بخش 1

 

تاملی بر بنیان تاریخ نوشته های ناصر پورپیرار :

دیر زمانی نیست که مجموعه کتابهایی با عنوان کلی ( تاملی دربنیان تاریخ ایران ) اثر نویسنده ای به نام آقای ناصر پورپیرار به بازار نشر کشور وارد گشته است .  کتابهایی که خواننده در لا به لای صفحات  آنها با ادعای نویسنده مبنی بر اینکه تمامی تاریخ چند هزارساله مردمان این سرزمین جاوید که هم اکنون در مراکز آکادمیک و دانشگاهی سراسر گیتی به صورت امری مسلم ؛ پذیرفته شده  و تدریس می گردد مجعول و دست ساخته یهود و شعوبیه و ... می با شد ، روبرو می گردد . لیکن متاسفانه علیرغم اینکه  نویسنده محترم ، همگان را  به تامل در بنیان تاریخ ایران فرا می خواند،  از تامل و تفکری شایسته و زیبنده نام کتاب و همچنین کسی که خود را  مورخ می نامد کمتر نشانی می توان یافت . بنابراین در این مقال  تصمیم بر آنست تا به نقدی منصفانه و به دور از تعصبات به زعم ایشان نژادگرایانه و شوونیستی در مورد آرای ایشان پرداخته شود . و البته لازم به ذکر است که نگارنده را تصمیم بر این نبود تا بدین فاصله اندک سپری گشته از تاسیس این تارنما به چنین اقدامی دست یازد ، اما پیامهای  برخی از دوستان که افکاری مشابه آرای جناب پورپیرار به ذهن دارند نگارنده را به اقدام زودهنگام در این مورد وادار نمود . و به لطف خداوند و یاری تاریخ دوستان در آینده در این مورد بیشتر خواهم نگاشت . با چنین مقدمه مختصری پا به وادی اصلی مورد بحث می نهیم . 


برخی از نشانه های عدم تامل و تفکر در تدوین کتاب:
جناب پورپیرار نگارش کتاب در سه قرن ابتدایی اسلام و بالطبع کلیه نوشته های کتاب( الفهرست) را  تماما جعل شعوبیه می پندارند( پلی بر گذشته ، بخش اول ، ص228-145) و اسامی دانشمندان و نویسندگان ذکر گشته را دروغ می پندارندو عدم ذکر نام ابن ندیم در کتاب تاریخ بغداد را دلیلی بر ادعای خویش می شمارد ( همان ، ص163) . اما جالب است که ایشان به هیچ وجه در مورد کتاب(التعریف بطبقات الامم) نوشته(قاضی صاعد اندلسی) که مشتمل بر تاریخ دانشمندان و علم تا پایان قرن پنجم هجری است و در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجری نگارش یافته و  مطالبی مشابه الفهرست را در خود دارد  سخنی به میان نمی آورد .  وشگفت آنجاست که نویسنده کتاب خود عرب تبار بوده و از نزدیکان خاندان اموی اندلس! ؛ ایا او علیرغم عرب بودن از هواداران شعوبیان  بوده است  ودر راستای منافع آنان قلم فرسایی می کرده است ؟ برای مستدل و مستند  مردود شناختن دعاوی جناب پورپیرار مبنی بر عدم نگارش کتاب درسه سده ابتدایی اسلام نمونه هایی از کتاب التعریف بطبقات الامم به عنوان گواه آورده می شود . قاضی صاعد اندلسی در کتاب خویش  از نوبخت اهوازی  سخن به میان می آورد و ترجمه کتابی در مورد علم نجوم را از پهلوی به غربی را بدو نسبت می دهد ( التعریف بطبقات الامم ، ص 157)و ابو ذکریا یوحنا بن ماسویه را با عنوان  طبیب نامی اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم و نگارنده کتابهای (الجذام ) ، ( الفصد ) و ( الحجامه) یاد  می کند( همان ، ص191) .  وابوالعباس فضل بن حاتم نیریزی را نگارنده کتاب شرحی بر مجسطی به فرن سوم هجری معرفی می نماید (همان ، ص226) و موسی بن شاکر را ایرانی و استاد و نگارنده کتب متعدد هندسه و منجم دربار مامون معرفی می کند ( همان ، ص225)و ابوالعباس احمد بن الطیب سرخسی را که به سال 218 هجری متولد شده است را نگارنده پنجاه و چهار کتاب و رساله در مورد فلسفه و شاگرد یعقوب ابن اسحاق کندی معرفی می کند .( همان ، ص207) . اکنون سوالی که به ذهن می رسد اینست که آیا واقعا جناب پورپیرار از وجود چنین کتابی آگاهی نداشتند و یا عامدانه آن را به فراموشی سپرده اند؟ 
آقای پورپیرار ، از سویی دگر ؛ ابوحنیفه نعمان بن ثابت امام اعظم اهل تسنن را که در تواریخ از ایرانی بودنش سخن ها به میان آمده است  و امروزه پیروانش حداقل نیمی از مسلمانان را تشکیل می دهند دروغین و موهوم و فردی که هرگز وجودتاریخی  نداشته است معرفی می نماید ! به راستی  آیا امکان داشته است که شعوبیان آنچنان قدرت یابند که پیشوایی دروغین سازند  و اکثر مسلمانان نیز به پیروی از دستورات مذهبی رهبری که وجود نداشته است بپردازند ؟ با توجه به اینکه اکثریت حنفیان جهان از غیر فارسها و اکثرا عرب تبار و مخالف شعوبیان هستند !
مولف محترم دوازده قرن سکوت ، همچنین  اسکندر را با ذوالقرنین یاد شده در قرآن و آیات  سوره مبارکه کهف یکسان فرض می کند  . اما استنادشان یا به کتب تاریخی مسلمانان وبه ویژه ایرانیان قرون اولیه هجری که اسکندر را ذوالقرنین معرفی کرده اند بازمی گردد( همان کتابهایی که به زعم ایشان اکثرا به توسط شعوبیه نوشته شده است و اکثرا به جز دروغ چیزی ندارند که ارائه کنند) و یا به  مطالب کتابهایی را که یونانیان و رومیان در مورد اسکندر نگاشته اند ،  اما موجبات شگفت و تعجب خواننده ای که مطابق دعوت ایشان تفکر وتامل را پیشه خویش ساخته است  زمانی فراهم می اید که  مطالب آن کتابها را در مورد اسکندر بدون کوچکترین دلیلی مستند معرفی می نماید اما گفتارشان در مورد سلسله های هخامنشی و اشکانی و ساسانی را جعل مطلق می خواند . آیا واقعا می توان اسکندر را با ذوالقرنین یکتا پرست یکی پنداشت ؟ آیا می توان اسکندر را که مطابق با همان تواریخ مورد استناد ایشان برای خدایانی متعدد به سان زوس قربانی می نمود با ذوالقرنین قرآن کریم که همه امور را از لطف خداوند می پندارد یکی دانست ؟ 
از سویی دگر ، جناب پورپیرار به هیچ یک از تواریخ به جای مانده از اعصار باستان وقعی نمی نهد و حتی اشاره ای به آنان نمی کند و فقط به ذکری از کتاب  هرودوت که آنرا جعلی و سفارشی  ونگاشته شده به دستور اردشیر می پندارد ومندرجات آن را از نقالیهای قهوه خانه ای بی ارزشتر می داند( برآمدن هخامنشیان ،ص136)  بسنده می نماید . اما جالب است در برخی جاها بدین کتاب به زعم خود دروغین استناد می نماید و در برخی اوقات علیرغم استناد به ان زیرکانه ارجاع به منبعی دگر می دهد . به عنوان نمونه ایشان به هنگامیکه از صحبتهای پس از کودتای داریوش و دگر پارسیان بر علیه سمردیس در مورد انواع حکومت سخن می گوید آن را از کتاب تاریخ امپراطوری هخامنشیان نوشته بریان نقل می کند(برآمدن هخامنشیان ، ص 239) . اما جالب است ذکر گردد که تنها منبع دست اولی که در این مورد خبر داده است کتاب هرودوت است و بریان خود از کتاب هرودوت چنین مطلبی را نقل کرده است . این عمل را چگونه می توان تفسیر نمود ؟
و شگفت آنکه ، ایشان هخامنشیان را اسلاو نژاد می پندارند(برآمدن هخامنشیان ، ص214) و زرتشت را پیامبری که هرگز وجود نداشته است می نامند(برآمدن هخامنشیان ، ص135-131) . اما جالب است در جهت سندیابی برای اثبات اسلاونژاد بودن هخامنشیان و مهاجرت آنان از استپهای روسیه  از سنت زرتشتی مقدس بودن آتش سخن به میان می اورد و ادعا می نماید در روسیه به سبب سرمای سخت طاقت فرسا اتش ضرورت حیات است و بدین سبب هخامنشیان ان را به مرور زمان مقدس پنداشتند زیرا در جنوب ایران گرما طاقت فرسا است و مقدس پنداشتن اتش با این گرما همخوانی ندارد!( برامدن هخامنشیان ، پانویس ص 243)  ! ایا به همین شیوه استدلال جناب پورپیرار نمیتوان گفت حال که ایشان مقدس بودن اتش را پذیرفته اند باید لزوما مقدس بودن اب و هوا و خاک را نیز در میان زرتشتیان و هخامنشیان باوردارند ؟ و چون در استپهای روسیه اب فراوان بوده و در مناطق جنوب ایران کمبود اب وجود داشته است این کمبود اب که ضرورت حیات می باشد سبب تقدس ان در میان هخامنشیان شده است و بنابراین انان از جنوب ایران برخاسته اند؟ و بازهم جالب تر آنکه ایشان در جایی دگر علیرغم ادعایشان مبنی بر اسلاو تبار بودن هخامنشیان ، آنان را از اسباط قوم بنی اسراییل معرفی می کند . (همان ، ص 179)
از سوی دگر ایشان اشوربانی پال شاه آشوری  را به سبب کتابخانه ای که ساخته اند شخصیت فرهنگی ممتاز می پندارد و اورا بدین سبب منزه از وحشی گریهای ذکر گشته در کتیبه اش می داند !(برآمدن هخامنشیان ، ص 75) اما اگر ایشان به عمد فراموش نکرده باشد و حافظه اش را به یاری گیرد باید بداند که در تاریخ بسیار بوده اند که کتابخانه ساخته اند وکارهای عام المنفعه انجام داده اند ؛ اما به سبب جنایاتشان هرگز  بخشیده نخواهند شد  . به عنوان نمونه محمود غزنوی ؛ پایتخت خویش را مرکز علمی ان روزگاران بساخت و چه کتابخانه و مدارسی که در ان بنا ننهاد( تاریخ مدارس ایران ، ص92) . اما ایا اورا که 17 دفعه به هند یورش برده و ان هم فقط جهت کسب ثروت ؛ می توان به همین سبب از وحشیگری منزه دانست ؟ تیمور لنگ نمونه ای دگر از این وحشیان است ، مردمان اصفهان و سبزوار و ... هنوز مناره های به پاداشته شده از سرهای همشهریان خویش و به دستور تیمور را به یاد دارند در حالیکه همین تیمور پایتخت خویش سمرقند را از بزرگترین مراکز علمی جهان ساخته بود(تاریخ تیموریان و ترکمانان ، ص65) جناب پورپیرار پاسخ دهند آیا باید تیمور رانیز شخصیتی ممتاز در وادی علم و ادب و فرهنگ دانست ؟ 
و از همه  شگفت آورتر آنکه جناب پورپیرار در کتاب برآمدن هخامنشیان سوختن تخت جمشید  را پاسخ شعله های آتن می داند( برآمدن هخامنشیان ، ص 254) اما در قسمت اول کتاب ساسانیان خویش  ، که به صورت غیر مجاز به نشر رسیده است و لیکن آزادانه به فروش می رسد ! ادعا می نماید که در هیچ نقطه ای از تخت جمشید کمترین ردی از آتش و آتش سوزی یافت نمی شود (ساسانیان ، پیشینه های ناراستی ، ص 289 ) والبته بسان این تناقضات در مجموع کتابهایشان بسیار می توان یافت . به مانند ادعای ایشان در کتاب برآمدن هخامنشیان  مبنی بر اینکه عرب خواندن مردمان بین النهرین اشتباه است ( برآمدن هخامنشیان ، ص254) که نظری است کاملا مخالف با نظر ذکر گشته در بخش اول کتاب پلی بر گذشته  ( پلی بر گذشته ، ص بخش اول ، ص 34) و یا بسان ادعای ایشان مبنی بر بیگانه بودن هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان و دستاورد هایشان به مانند ویرانی و توقف رشد ایران و بین النهرین ( برآمدن هخامنشیان ، ص 223) که با گفتار ایشان در کتاب اشکانیان ، که اشکانیان  را با عث تجدید حیات شرق میانه می داند کاملا در تضاد است . ( اشکانیان ، ص221 ، 250 ، 252 ) 
اینان فقط مشتی بود نشانه خروار . در اینده ای نه چندان دور در این باب دگربار سخن خواهم گفت . امید است که همگان به دعوت جناب پورپیرار مبنی بر تامل و تفکر در بنیان تاریخ ایران جامه عمل پوشانند و صد البته به دور از تعصبات و احساسات قومی . 

 

کتاب نامه : 
1-اندلسی ، قاضی صاعد ؛ التعریف بطبقات الامم ؛ به تصحیح غلامرضا جمشید نژاد اول ، تهران : هجرت ، 1376  2- پورپیرار، ناصر؛ پلی برگذشته، بخش اول ، بررسی اسناد؛ چاپ دوم، تهران: کارنگ، 1380
3- پورپیرار ، ناصر؛ دوازده قرن سکوت ، اشکانیان ؛ تهران : کارنگ ، 1381
4- پورپیرار، ناصر، دوازده قرن سکوت، برامدن هخامنشیان، چاپ چهارم، تهران: کارنگ،1381
5- پورپیرار، ناصر؛ دوازده قرن سکوت ، ساسانیان ، قسمت اول ، چاپ اول ، سنگاپور ، 1383
6- سلطانزاده، حسین، تاریخ مدارس ایران از عهد باستان تا تاسیس دار الفنون، تهران: اگاه،1364
7- میرجعفری، حسین، تاریخ تیموریان وترکمانان، چاپ دوم، تهران: سمت،1379 

 

متن برگرفته از سایت آذرگشنسپ http://www.azargoshnasp.net/ 

 

مشاهده نوشتار اصلی